گفتگو ی شبانه با حضرت دوست

 

خدای جانــــــم ……

می دانے ……

گاهی می شود که با خودم هم غریبه می شوم

تابلویی می زنم سر در قلبم که شکستنے ست لطفا دست نزنید!

گاهی دوست دارم در پیله تنهاییم بمانم و کسے سراغم را نگیرد،

اما در این دلگیری ها باز هم تو را می خواهم بیشتر از همیشه…

دوست دارم بیایی دستانم را بگیری و بیشتر از همیشه هوایم را داشته باشی …

اگر بد قلقی می کنم و بهانه می گیرم یعنی تو را می خواهم

خدای عزیزم بودنت را از من مگیر

من دوست داشتن هایت را میفمهم …

 

  • 5 stars
    M
    نظر از: M
    1396/10/08 @ 02:32:12 ب.ظ

    M [بازدید کننده]

    واقعا عالی بود.هیچ دوستی بهتر از خدا در کنار بنده اش نیست.

  • پفک
    نظر از: پفک
    1396/08/13 @ 01:13:25 ب.ظ

    پفک [بازدید کننده]

    سلام

    آنسوتر از تمامیِ قول و قرارها
    پاییز را قدم زده‌ام بی‌تو… بارها…
    پاییزِ کوچه با دو سه تا تاکِ ریخته
    هی برگ برگ می‌تکد از شاخسارها
    امروز جمعه، چندمِ آذر، خیال کن
    داری قرار با منِ دل بی‌قرار… ها
    یک تخت، تخت ساده‌ی چوب، من و تو و…
    گنجشک‌های جاده‌ی چالوس، سارها
    یک باغ در تصرف شوم کلاغ‌ها
    یک کاج در محاصره‌ی قارقارها
    قلیان و چای، طعم غزل بر لبانِ من
    چشمِ تو، شاه‌بیتِ همه‌ی شاهکارها

    بخش از سروده - محمدحسین بهرامیان -

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.
از دل تا قلم

جستجو